كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

كياناي مامان

کودک من روزت مبارک......

کودکم.....  کودک باش..... حرفهای کودکی دنیای قشنگ ناشناخته هاست...... کودک باش.... کودکی شادمانیهای لذت بخش بی ریاست....... کودک باش ودنیای قشنگ کودکی ات رادوست داشته باش وبگذار پروانه شدن و تجربه کردن پرواز آرزوی آدم بزرگها باشد...... کودک باش وتشنه بزرگ شدن نمان..... دنیای آدم بزرگ ها به زیبایی وروشنی دنیای تو نیست..... کودک باش وکودکی را بازی کن وهر دم آرزو مکن که زود بزرگ شوی..... دنیای آدم بزرگها به قشنگی دنیای تو نیست..... کودک باش ویادت باشد اسباب بازیهایت را دوست بداری.... اسباب بازی آدم بزرگها فریادهای بلند نا آشناست..... کودک باش وتا دلت میخواهد کودکی کن...... آنقدر که فردای...
17 مهر 1391

دخترم روزت مبارک......

خوابیده ای آرام با موهایِ افشان و عروسکی در بغل   من اما پلک هایم هی می پرد خواب های من گویی فراموشم کرده اند چه فرقی می کند خوابیده ام یا بیدار حالا که دست هایت حتی بر گردنم حلقه نمی شود .... صبح ميشود ....... شکوفه می دهد چهره ات در گوشه هایِ لبت دو غنچه باز می شود سحرگاه وقتی به آفتاب و یک روز تازه سلام می کنی بیداری ات مدام روییدنِ گلی ست که جان می دهد به باغچه و دست هایت که پاک می کند خواب را از چهره ی خسته ام   که این صبح نیز در چشم هایِ تو مثلِ هر صبحِ دیگری ست گیریم که من نباشم و   گیریم که خواب همچنان بر چهره ام...
29 شهريور 1391

برگهایی از تابستان91

قشنگترین...نانازمامان سلام... چند روزی بود که میخواستم بیامو برات حرفای دلمو بنویسم ولی دسترسی به نی نی وبلاگ  امکان نداشت.....البته به دلائل خوب که توی آینده این سایت وقطعا برای ما که جزئ خونواده این سایت هستیم خیلی تاثیر داره...... مطمئنم بعدها که هر صفحه از این وب و خاطرات روزانه بچگی هات رو میخونی اینقدر تکنولوژی پیشرفت کرده که حرفا و گفته های من از امکانات زمانمون به نظرت خنده دار بیاد....همونطور که ما از شنیدن حرفای پدر ومادرامون راجع به دوره جوونی و سرگرمیاشون خنده مون میگیره و همش با خودمون فکر میکنیم ...مگه میشه آدم به این چیزا قانع باشه وزندگی کنه!!!!!!!!! ولی هرچه که بود و هست من صد در صد اعتقاد د...
17 شهريور 1391

روزانه های یک پرنسس

نازنین دخترم سلام......   خوشگل مامان الان که دارم برات مینویسم تو با خیال آسوده در خواب ناز صبحگاهی هستی و منم با آهنگ منظم نفسهات برای نوشتن و از تو گفتن انرژی میگیرم.....این روزا برای من وتو روزای سرشار از خوشیه چون مامان از اول هفته رو مرخصی گرفته وتا یک هفته هم از اداره وکار ونبودن در کنار تو خبری نیست که نیست.....هرچند قصد مسافرت داشتیمو قسمتمون نشد ولی برای من همینکه تمام وقت با تو باشم دنیا دنیا ارزش داره.... روزای گرم تابستون مثل باد میگذرن......تو جلوی چشمای من قد میکشی....بزرگ میشی....ومن فقط وفقط خدارو به خاطر وجود نازنینت شاکرم...... هر روز که میگذره باورم میشه داری مستقل تر میشی....دوست داری تما...
4 شهريور 1391

دنياي اين روزاي ما........

دختر نازنينم سلام...... مثل هميشه با دلي سرشار از اميد براي ساختن آينده تو ....ميوه زندگي من....اومدم تا بازم برات از حال وهواي خوب با تو بودن بنويسم.... توی این چند وقت همه هم وغم ما آرامش وشادی تو بوده و بس.....به خاطر همین بیشتر از همیشه سعی کردیم سرت رو گرم کنیم هر چند که ذره ای از بار غم دلمون سبک نشده...... دوست دارم به عادت قبل بیشتر برات عکس بذارم تا خاطره های تصویری زیادی برات به یادگار بمونه.....پس نازنينم بیا تا مثل همیشه با هم همراه بشیمو خاطرات خوبمونو مرور کنیم.....   ميدوني که رفتن به پارک جزئ عادت روزانه مون شده......تو هم که تا اسم پارک مياد ذوق ميکني و تا به اونجا برسيم سخنها در وصف رفتن به پار...
22 مرداد 1391

شعری برای دخترم......

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی                    و بهترین غزل توی دفترم باشی   تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید                     و استخاره زدم ، گفت.... دخترم باشی   خدا کند که ببینم عروس گلهایی                      خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود       &nbs...
1 مرداد 1391

مرگ پايان کبوتر نيست.....

نازنینم سلام.....دختر صبور ومهربونم ....... نمیدونم چند وقت از آخرین باری که با دل خوش وسرشار از امید به زندگی برات نوشتم میگذره؟؟؟؟؟؟؟فقط همینقدر میدونم که انگار دنیا دنیا فاصله افتاده بین مامان نسیمه گذشته با کسی که الان جلوت نشسته ومیخواد از ناگفته های این چند وقت برات بنویسه........ آخه دلبندم تو  ودل پاکت از همه چیز بی خبرین.....از همه چیز.....از بار غمی که روز به روز سنگین تر میشه و به اندازه سر سوزنی هنوز باور کردنی نیست.....از همه چیز ....از اون روز شوم که خدا عمو کوچیکه رو با خودش برد به یه جای دور.....دور دور..... دلم میخواد برات بنویسم تا بعدها بدونی عمو کامیار چرا یکهو از جلوی چشم ما پرکشيد ودیگه هیچوقت و ه...
13 تير 1391

گل ناز پرپر ما

خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی دردو غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی قانون جنگل و زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو تو جنگل نمی تونستی که بمونی دلتو بردی با خود به جای دیگه اونجا که خد ابرات لالایی میگه میدونم میبینمت یه روز دوباره توی دنیایی که آدمک نداره میدونم میبینمت یه روز دوباره توی دنیایی که آدمک نداره ........... .........    چهارشنبه ٣/٣/٩١....
12 خرداد 1391

روزت مبارک مادر مهربانم.....

                امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا . بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی‌های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار‌ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین ش...
24 ارديبهشت 1391

و هر پایانی را آغازی است.....

نازدار مامان سلام..... همونطور که قول داده بودم اومدم تا برات بنویسم ....... امروز آخرین حضور توی خونه خاطره هامون بود و آخرین خرده اسبابهامونو که خارج کردیم بلافاصله اولین کلنگ تخریب زده شد..... دختر نازم.......آغاز یکسال زندگی توی یه خونه جدید مبارک....با دل کوچیک وپاکت دعا کن تمام مستاجرها خونه دار بشن وخونه ماهم به خوبي وخوشي ساخته بشه تا دوباره باهم بودنمونو توي فضاي صميميش جشن بگيريم....الهي آمين ...
11 ارديبهشت 1391